داشتم عکسها رو توی کامپیوترم جابجا میکردم . یعنی سعی میکردم عکسهای مرتبط را در یک پوشه مخصوص به خودشان قرار دهم تا موقع جستجوی عکسی مجبور نباشم کل کامپیوترم را شخم بزنم ☺ ولی اتفاق عجیبی افتاد . اینکه این دو عکس درست همینجوری که در اینجا آورده ام بالا و پایین هم قرار گرفتند . از قضای روزگار هر دو عکس در یک روز و هر دو در شهر همدان گرفته شده است . شباهت این دو عکس برام غافلگیر کننده بود . هر دو خابیده به یک سو . و هر دو دستانشان همشکل هم قرار گرفته است و هر دو توشۀ راهی در اطراف خود بهمراه دارند . خنده ام گرفت . احساس کردم تصویری از زیر خاکی خودم را میبینم . و برام موضوع با مزه ای شد سر صبح جمعه ای ... با خودم فک کردم همیشه جنس زیر خاکی از هر
نوعش که باشد گرانبهاتر از روی خاکی آن بوده و ارزش بیشتری داشته است . دروغم کجا بود آقا . آقا! شما خودتان بینی و بین اللهی حساب کنید خُب .
ارزش دلاری ِ! کیسه های نایلونی اطراف من رو با ظروف سفالی ِ گرانقیمت اطراف این زیر خاکی مرحوم ِ مغفور رو . بگذریم ... یکبار دیگر به عکس دقیق شوید تا به عرض بندگی ام برسید !
درهر حال ، بالا رفتیم دوغ بود . پایین اومدیم ماست بود . قصه هر دوی ما ، خندۀ صُراح بود !
نوعش که باشد گرانبهاتر از روی خاکی آن بوده و ارزش بیشتری داشته است . دروغم کجا بود آقا . آقا! شما خودتان بینی و بین اللهی حساب کنید خُب .
ارزش دلاری ِ! کیسه های نایلونی اطراف من رو با ظروف سفالی ِ گرانقیمت اطراف این زیر خاکی مرحوم ِ مغفور رو . بگذریم ... یکبار دیگر به عکس دقیق شوید تا به عرض بندگی ام برسید !
درهر حال ، بالا رفتیم دوغ بود . پایین اومدیم ماست بود . قصه هر دوی ما ، خندۀ صُراح بود !
پی نوشت : یادم آمد در اردیبهشت سال نودودو در وبلاگم چنین نوشته بودم : آدم باید خاکی باشه . زیر خاکی اش قیمت نداره اصلن .
یک اهری و اتفاقات ساده صادق اهری