توجه ! برای مشاهده تصاویر موجود در تمامی پست های این وبلاگ در اندازه بـزرگ و قالب اصلی روی آن کلیک کنیـد

۱۴ مهر ۱۳۸۵

اساسنامه وبلاگی ! - کمی بلند بالا و اندکی تُرد وُ کمر تاریک

 صدای اذان صبح
از بلند گوهای مسجد
با صداهایی مختلف
از هر نوع موذن
بیدارت میکنند
به ایوان حیاط میروی
خانه هایی روشن
برای سحری خوردن
خانه هایی خاموش
برای پرهیز از نخوردن
خواب از کله ات میپرد
زاغکی صدای شب را در می آورد
سر به بالشتت میگذاری
خواب و
خُر و پف زیر گرمای لحاف
.............
صبح میشود
یعنی صبح شده بود
یاد دوران نو جوانی ات می افتی
روزه داری ها
دروغ نگفتن ها
کلک نزدن هایت
صادقانه بودنت
..........
کار
و
کارشروع میشود
ظهر فرا ميرسد
بي آب و بي غذا
سر به خانه ات فرو مي آوري
استراحتي و شايد اندكي خوردن
به روزه نمي ماني
باز هم سر كاري
يعني ميروي سر كار
عصري اذان ادامه پیدا میکند.
استاد دانشگاه هم كه باشي
هوا تاريك نشده
وارد منزل ميشوي
سريال ميبيني
چيزكي تناول ميكني
در حد اينكه ، پاي كامپيوترت
سر پا بماني
و به اين و آن سرك بكشي
تا خوابت بيايد
...
مي آيد
خواب ، مي ربايدت
اين ذهن پريشان را
ميخوابي و نزديكاي سحر
صداي اذان صبح
از بلند گوهاي مساجد مختلف
با صداي هر نوع موذني
بيدار ميشوي
روز را از نو شروع ميكني
وارد اجتماع ميشوي
خبرهاي داغ ميگيري
از نوع شاد
يا غمگين اش
كسي مرده است ديشب
يا جواني عروسي كرده است
سر كاري هنوز
ظهر فرا ميرسد
لوبياي قورمه سبزي كم يابست
گوشت گران شده است
مدرسه پول ميخواهد
دواي فلان نايافت شده است
موتورسيكلتها خيابان يكطرفه را دو سويه كرده اند
تاكسي ها درست در روي خط عابر پياده مسافر سوار ميكنند
این پسره"عدالت" هنوز به خانه نرسيده است
پامنار جايي براي منار جنباندن ندارد
مترو آدم ميبلعد و آدمي مترو رو
زندگي تعاون ميخواهد و تعاون مال من و شما نيست
برگهاي درخت گردويي
از نوع " اصلاح شده نژادي"
در فصل پائيز ميريزند
لودر ! سخن هجوي ميگويد
آنطرفتر آدمي سر دبير خودش ميشود
او از انشايش تعريف ميكند
عصر فرا ميرسد
اذان
شب
افطاري يا شام ؟
........
سوسكي از بغل سكنج ديوار رد ميشود
پيامت را ناديده ميگيرد
متوجه اش ميشوي
فرار ميكند
چوب كبريت را
جلوي راهش قرار ميدهي
مي ايستد
شاخكهايش را به گردش در مي آورد
نيگاهش ميكني
و در حين اينكه
چوب كبريت را
به كله اش فرو ميكني
و آرام ميگويي
پدر سگ
سوسك ميميرد
و تو دماغت را
كه به اندازه همان "لودر "
ادعا دارد
بالا ميكشي
سيگارت رو آتيش ميزني
يا پك ناگهاني به پيپ ات ميزني كه پيپت خيالش رو نداشت
گاهي ميخواهي توتون بجوي
يا بخوريدش
زندگي بي ادامه نمي ماند
....
سحري ديگر از راه ميرسد
صداهاي آشنا
مناجات
روشنايي خانه هايي تك به تك
باران
و تگرگ هم مي آيند
ديشب هم
حضور داشتند
پائيز از راه رسيده است
جاده ها بايد لغزنده باشن
اينجا دهكوره بايد باشد
مركز استان اين نزديكيست
جاده اش خاكيست
اينجا آسياست
يا خاور ميانه
مهمترين دارايي اش
همين اداره دارائيست
اروپا قدي بلند دارد
آمريكا رو نديده ام
ميگويند خيلي بزرگ است
اَه و اَه و اَه
لحاف به رويمان ميكشيم
بهترست تا دنبال خاور ميانه باشيم
راستي اينرا هم بگويم
به زبان ننه گيمون
" خاور " اسم زن است
يعني اسم زن بود . الان كسي
اسم دخترش را نميگذارد "خاور"
اسم يك باركش هم " خاور " است
يابو يا الاغ و يا استر نيست
اسم ماشين است
ماشيني كه زياد در بورس نيست
از وقتيكه " اف هاش " ها را روانه بازار كرده اند .
......
صدايي مي آيد
به گوش وا مي ايستي
صداي اذان است
از آن است ولي گويا براي تو نيست.
صداهاي مختلفي بهم قاطي ميشوند
آواز عبدالباسط است
يا " ربناي شجريان "
فهمت در سكنج ديواريكه عارفانه
سوسكي را بقتل رساندي ٬ جا مانده است
جعبه پر از انگور هنوز هم به ايوان خانه ام
به زنبورهاي عسل حال ميدهد
بيدار ميشوي
دهانت بوي بد سيگار ميدهد
يا لطيفه اي كه براي خنده نبود را مرور ميكني
اسمت را بياد مي آوري
....
بسوي ساعت مچي ات
كه عبارت از تلفن همرات باشد
ميروي
وقتي نگاهش ميكني
بجاي صفحه نمايش ساعت
تصوير پاكتي را ميبيني
يك پيام برايت آمده است
زمان يادت ميرود كه ساعت به چندم گرينويج رقم ميخورد
پاكت را باز ميكني
و درست همون موقع صداي كلاغ را ميشنوي
قار و قار
دوباره به نامه دقيق ميشوي
دوستي برايت نوشته است
امشب ما خروسمان را سر بريده ايم
ساعتتان را خودتان كوك كنين
بوقت قبل از اذان صبح
حمام را خودتان برويد
اگر خواستيد ريشتان را هم بزنيد
اينجا اصفهان بود
حواستان را جم كنين
اين پيام براي خنده نبود
گريه هم كاريست
به كار روزمره تان بچسبين
حتمن موفق خواهيد شد .

با احترام : تخيلات يك مغز جابجا شده
..... ( + )

هیچ نظری موجود نیست:

Related Posts Plugin for WordPress, Blogger...