توجه ! برای مشاهده تصاویر موجود در تمامی پست های این وبلاگ در اندازه بـزرگ و قالب اصلی روی آن کلیک کنیـد

۲۹ آذر ۱۳۸۵

یک داستان واقعی از ماهی قرمز ما

پارسال دمدمای عید بود حدودن همین موقع ها که آصف دو ماهی قرمز خریده بود .  پارسال دمدمای عید بود حدودن همین موقع ها که آصف دو ماهی قرمز خریده بود . از تحویل سال چند روزی گذشته بود که یکی از ماهیها مرد . در عزای اولی بودیم که دومی هم به حال نزار داخل تنگ پرسه میزد برا خودش . از ترس اینکه تلفات به دو فروند نرسد جریان را با ماهی فروش محله مان در میان گذاشتم ...
فرمودند : بخاطر اینکه دومی هم تلف نشود آنرا در جای خنک نگهدارین ... هوا کم کم رو به گرمی
داشت میرفت که بنا به سفارشات دیگر دوستان ماهی را در یخچال گذاشتیم که اگر ایشان هم قصد آن دنیا کرده باشد جلوی چشممان نمیرد بهتر .
چند ماهی مانده به عید و حدودن نزدیک یکسال از اون ماجرا گذشته بود که هنوز خان ماهی زنده بود و چندین بار اهل و عیال به تکاتک و هر کدام گاهن به گاهی خان ماهی را بیرون می آوردیم که هوایی بخورد . تا اینکه یخچالمان از کار افتاد و برای تعمیرش اهل فن آوردیم . ایشان تا داشتند لوازم و وسایل خود را آماده کرده زمین میگذاشتند منزلبانو با کارگر خانه داشتند محتویات یخچال رو خالی میکردند که چشمم به تنگ ماهی یی افتاد که چند ماه پیش توی یخچال گذاشته بودیم ... سرتان را به درد نیاورم که الغرض، خان ماهی ما بعد از چند ماه زنده مانده بود و قبراق ...
تعمیر که تمام شد ایشان را به داخل یخچال رهنمون ساختیم ... یکروز نگذشته بود که خبر رسید هرچی توی یخچال گذاشتیم یخ زده از سرما ! سریع سر یخچال رفتم یادم افتاده بود که ماهی قصه ما اون تو مونده و احتمالن ایشون هم این دنیای فانی را بنوع یخزده گی وداع کرده باشند ... تنگ را که از یخچال در آوردم دیدم سطح آب داخل تنگ را یک لایه ظریفی از یخ فرا گرفته ... دلمان هُری ریزش کرد ! دیواره های بیرونی تنگ هم برفگیر شده بودند و اندرون آن دیده نمیشد . فوری با دستم یخ سطح آب تنگ رو برداشتم ... و دیدم که ، نه بابا ، خان ماهی ما از اون بیدها نیس که به این بادها بلرزه . ماهی زنده مانده بود . آنرا روی اُپن آشپزخانه گذاشتیم تا حالش جا بیاید . من سراغ کارهای خودم رفتم که تازه بعد از نیم ساعتی یادم افتاد که عکسی از ایشون در اون حال یخین ! گونه نگرفتم تا خدمت شما عرضه نمایم . دوربین دم دست نبود . اجبارن با دوربین موبایل چند عکس از ایشون رو گرفتیم . گرچه یخ داخل تنگ و بیرونش آب شده بودند و تنها کمی از یخها و برفکها قابل مشاهد بود . با این حال در مقابل خنده کارگر خونه که ما را ورانداز میکرد تلَق تلَق عکس گرفتیم که عینن و بدون دخل و تصرف در این پایین مشاهده میفرماین .
کارم که تموم شد . دستی به خان ماهی تکاندم و ناخاسته گفتم : قربون بازوهات که زنده موندی ...
ماهی چون چنین شنید آفتاب بالانسی زد داخل آب . من و کارگر خانه و منزلبانو هم کِر و کِر میخندیدیم از روزی که به ما خوش گذشته بود . راستی ما برا اولین بار بود توی زندگانی چندین ساله مان که توانسته بودیم ماهی قرمز عید پارسال را برا عید امسال نگهداریم .
پ ن :این مطلب را سر کارم نوشتم و چون وقت تنگ بود آنرا بی ویرایش همینجا وا مینهم و به همان خاطر دوس دارم شما هر غلطی :) را که من کردم  :) (منظور غلط املایی و انشایی بود ) به دیده اغماض تماشا کرده و به بزرگی خود ببخشاید .

نوشته شده در85/09/29
یک اهری و اتفاقات ساده      صادق اهری
Related Posts Plugin for WordPress, Blogger...