توجه ! برای مشاهده تصاویر موجود در تمامی پست های این وبلاگ در اندازه بـزرگ و قالب اصلی روی آن کلیک کنیـد

۱۶ آبان ۱۳۹۵

لحظه نگاری و دفترچۀ خاطرات نسبتن عمومی ص 1

نصف شب است . خابم نیومد . نشستم پای اینترنت و وبگردی بعد از مدتهای زیادی که در فضای مجازی بیشتر فیس بوک امان به سرکشی به آن را نمیداد . خاطرات وبلاگ خانی ام گل کرده و تازه شد :) و مقداری هم کیفورم کرد . 

وبلاگهای متعددی دیده و خاندم که هر کدام با طرز تفکر و سلیقه های مختلف و از نگاههای سطحی به زندگی و جهان تا دیدهای عمیق و حرفه ای طی طریق میکنند . بنظرم با هر دو طیف از این طرز فکرها میشود کنار آمد و دید و فهمیدشان . دنیا را که تنها چشمهای من ِ کوچک نمی بینند . اینجا تماشاگاه همه هست . بد و خوب نسبی است .

بعد از گذشت چند ساعت متوجه شدم که نمیدونم چرا و چطور سایت soundcloud را باز کرده ام که از ساعت حدودهای یازده شب تا الان یک ریز دارد شعر و ترانه میخاند و من زیادی حواسم بهش نبوده . احتمالن شاید بیشتر ، فکرم دنبال دید زدن مطالب وبلاگها بوده ...   جریان از این قرار بود که اول ِ اولش از گوش دادن به شعر و دکلمه شاملو شروع شد " چه بی تابانه میخاهم ای دوریت آزمون تلخ زنده بگوری " و بعد چند تا شعر و ترانه دیگه که فعلن رسیده به " Fereydoun Foroughi Tanhatarin ashegh " ... فقط دکلمه را فهمیدم و الانش که فروغی از تنها ترین عشق میخاند . بقیه را هیچ گوش نداده بودم گویا . گاهی آدم خودشم نمیدونه چه کاره س . از کجا شروع کرده و کارش بکجا خاهد انجامید . یعنی یه نوع جبر ناخاسته با روز مره گیهایش همیشه در حال فن کمر انداختن است :)  :(

مودم ام از امروز ظهر حال گیری میکرد و هی قط و وصل میشد . آخرش فهمیدم از کلید برق اش است . ظاهرن برق میدزدید پدر نیم سوخته . درستش کردم  . از چند روز پیش با خودم قرار گذاشته بودم که سعی کنم لحظه های در حال گذرم (آنهاییکه  میشود در معرض دید عموم گذاشت) را بصورت روز نوشت را هر از گاهی بنویسم اینجا . پس از مدتی فک کنم بشود یک دفترچه خاطرات ثاف و صاده . شاید بعدها مزه بدهد . معجونی از طعمهای تلخ و شیرین و گَس .

امروز  ناخاسته ! یاد یه داستان کوتاه واقعی افتادم که قبلنا نوشته بودم . گشتم و پیداش کردم و آوردم همینجا توی وبلاگ . اصل داستان را با همه نقص هاییکه الان بعد از خاندن دوبارۀ آن متوجه شدم هیچ دستکاری نکردم و فقط سه تا عکس از خود متن اضافه کردم اونم بخاطر اینکه فکر کردم شاید چسبیدن سطرها بصورت پشت سرهم برای خاننده خسته کننده باشد . اینم آدرس اون داستان

http://aharii.blogspot.com/2016/11/blog-post_6.html

فردا ( در اصل یعنی امروز یکشنبه) زیاد کار دارم . کار مالیه ای . بانکی و حتا پزشکی و در کنارش کارهای روزمره هر روزی ... بایست زودتر میخابیدم که زودتر بتونم به کارام برسم که این اتفاق ِ میمون هنوز و تا به الان نیوفتاده است .

هیچ نظری موجود نیست:

Related Posts Plugin for WordPress, Blogger...